وقتی تمام زودها هم اندکی دیرند
یعنی برای یک قدم همراهی ات، پیرند
وقتی تو دیرت می شود، در گوش شهر انگار
آن بوق های بی رمق هم، مثل آژیرند
این کافه های بین راهی، چشمهای من
در حسرت نوشاندن چشم تو می میرند
من می رسم آیا به گَرد گام هایت؟؛ نه...
پاهای من بازیچه ی دستان ِ تقدیرند
تا هر نفس گُل می کنی در دامن یک دشت
با دیدنت پروانه ها در حال تکثیرند
تو با درختان یا درختان با تو؟ معلوم است
آن ها کنار سرو ِ قدّت، عکس می گیرند
خورشید، وقتی چشم های روشنت باشد
دریا به دریا آب ها سرگرم تبخیرند
هر کس به زعم خود،تو را تعریف کرد اما...
در من مفسّر ها هنوز آغاز تفسیرند.
(مهتا پناه) از مجموعه غزل (وقتی بلرزد قلب باد از رقص بیدی) ناشر فصل پنجم
- ۱۰۲۱ نمایش
در حسرت نوشاندن چشم تو می میرند ....
زیبا ...