دریا نشدم تا دل ِ تَنگم بزند شور
مردابم واز ماهی ومرغابی وقو، دور
در من اثری از تپش ِ زندگی ات نیست
صیّاد نیانداز در اعماق ِ دلم تور
عمریست که با خلوتِ خود اُنس گرفتم
با دامن من جور شده وصله ی ناجور
آیینه! اگر از غم غربت گِله کردم
هاشور بزن آهِ مرا از پی ِ هاشور
مختار نبودم بروم یا که بمانم
تقدیر، مرا ساخت به این فاصله مجبور
مردابم و دنیای من آرامش ِ محض است
حالا بشوم رود ِ پریشان ، به چه منظور؟!
آن جا که فقط صحبت ِدریا به میان است
بیجاست بنازد به خودش برکه ی مغرور .
مهتا پناه
از مجموعه غزل ( وقتی بلرزد قلبِ باد از رقص بیدی) ناشر فصل پنجم
- ۹۴۱ نمایش